سلام به همه ی دوستای گلم
من سوگند هستم و دانشجوی یه رشته بد اما خوب هستم (بماند)!اما خدارو شکر دانشگاهم رو دوست دارم .
و از این به بعد میخوام بعضی از خاطراتمو اینجا بنویسم گفتم حیفه!!!
تاریخ رو هم که خودتون میدونید 17 هست و من امتحان دارم ساعت 14 خیر سرم اما می بینید ! پای اینترنت نشستم !
من خیلی دوست دارم اما با چند تاشون صمیمی ترم و در کل اونا هم نابغن مثل خودم!
اسمشون هم 1)سونیا (علوم تربیتیه و هم ورودی هستیم)
2)نیایش (ادبیاته و هم ورودی هستیم)
3)سمانه (علوم اجتماعیه و یک سال بزرگتره)
4)سارا (که هم رشته ای و هم ورودی هستیم)
در ضمن همشون هم به یه اندازه دوست دارم !
خب ما 5 تا نابغه با هم دوستیم و هرکدوممون هم یه خصوصیتی داریم اما به نظر خودم من از همشون با حال تر و نابغه تر هستم
حالا اینو از خاطرات آینده بهتر می فهمید!
خب شما چی کار میکنید خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من انقدر اضطراب دارم فعلا که نمی تونم زیاد چیزی بنویسم پس فعلا
تازه الان تو دانشگاهم و به این سارا فلان فلان شده گفتم 10 بیاد که الان ساعت 11 هست آخه من چی بهش بگم؟؟؟!
بچه ها تو رو خدا برام دعا کنید وگرنه صفر میشم ها!!!