loading...
خاطرات نبوغ شگفت انگیز
نابغه بازدید : 94 دوشنبه 10 بهمن 1390 نظرات (0)

سلام

شنبه رفتم کار سارا رو درست کردم می دونید چی شد رفتم پیش اون که تو دانشکده ی خودمون رییس آموزشه بعد اون امضا کرد و گفت فایده ای نداره بعد گفت برو پیش منشی رییس دفتر تا اونو اسکن کنه بعد از اونجا رفتم پیش دکتر نجفی مدیر امور آموزشی دانشگاه بعد اونجا منشی گفت شما کجایی هستید منم بهش گفتم گفت دوستت کجایی هست گفتم کرمانشاه گفت واه گفتم وا بعد گفت شما شکل اینجایی ها نیسشتید منم گفتم پس شکل کجایی ها هستم؟ اون جواب نداد بعد منم چون لهجه داشت بهش گفتم کجایی هست یکی از روستاهای اطراف شهرستان مابودههههه

بعد گفت فامیلیت چیه بهش گفتم گفت شما فامیل اون خانمه که ارشده هستید گفتم بله گفت چیش میشی گفتم خواهرمه گفت ا گفتم آره بعد رفتم تو اطاق بعد صدسال سلام علیک کردیم بعد دوباره منشی اومد گفت این خواهر خانم فلانیه ها دوباره سلام علیک کرد بعدگفت فامیلی شما که این نیست گفتم دوستمه بعد موافقت کرد بعد هم من به سارا زنگ زدمو گفتم دیگه واستون بگم که لپ تابم گرفتم بعد دیگه اینکه امروز ستاره خان حقوقی اومده بود کتابخونه از قصد اومد پیش من خیلی خوشم میاد ازش اه بازم خوبه آقای ک مسوول کتابخونه اومد و نتونست صحبت کنه ایش یک ساعت داشت با یکی دیگه بی خودی صحبت میکرد وسط کتابخونه بعد ۱۰ دقیقه نگاه کرد همینطوری زل زده بود

شکلکهای مژی جوووووون

بعدم رفت  خدا رو شکر یادش بخیر ستایش خان این طوری نیگاه میکرد

شکلکهای مژی جوووووون  اولا زل میزد بعدا هم زیر چشمی

چه جالب یه پسرا کلاسمون اینطوری نیگا میکنه

شکلکهای مژی جوووووون

همین سمانه هم دیروز زنگ زد سراغ ستاره خان رو میگرفت گفتم ندیدمش سراغ ستایش خان رو گرفت گفتم وقتی ستاره خان که همش پلاسه دانشگاه نیست اون باشه!!!

خب فعلا بای راستی اون هفته تولدمه آخ جون

فعلا بوس بوس

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 126
  • بازدید کلی : 3,368