loading...
خاطرات نبوغ شگفت انگیز
نابغه بازدید : 124 شنبه 15 بهمن 1390 نظرات (0)

سلای گلای دوست داشتنی

امروز 15 هم است و فردا روز زیبا و دوست داشتنی منه می دونید چه روزیه روز تولد من

روز خوب زندگی

روز شگفتن گلها خیلی خوشحالم هرچند که آدم سنش بالاتر میره اما این یه روزیه که حداقل خود آدم واقعا دوستش داره

امروز سمانه و سونیا رو هم دیدم شنبه ها این ترم کلاس نداریم اما اومدم امروز یه فیلم از یه بچه ها بگیرم چون خیلی دوستش داشتم

بعد آقای ک توی کتابخونه بود یه چیزی بهم گفت بهم برخورد درسته من یه کم نازک نارنجی هستم زود بهم برمیخوره اما اون هم خداییش بد شده یه کم

بد رفتیم عابر بانک با سمانه ببینیم پول به حسابمون ریختن یا نه که نریخته بودن حالا این وسط برای سمانه دیر میومد مدام سمانه میزد رو دستگاه بعد یه پسر اونجا بود گفت میشه بازیهاتون رو بزارین برای بعد من اول خواستم هیچی نگم اما به غرورم برخورد و گفتم ما با کسی شوخی نداریم و بازی هم نمیکنیم در ضمن به کسی هم ربطی نداره بی ادب خیلی بدم اومد ازش بعد گفتم سمانه صبر کن ببینم کسی دیگه بازی نمیکنه بعد یه پسر دیگه اومد حالا جلوی اون که نمی تونستم چیزیش بگم گفتم یک ساعت آدمو علاف میکنن بازی میکنن بعد رفتم اون پسره حاج و واج مونده بود که چرا من به این چیزی گفتم رفتم تازه بازم ناراحت بودم با فائزه جونمم که قهر کرده بودم صلح کردم می دونین چطوری؟!!ما قبلا با هم قرار گذاشته بودیم نوبتی بیایم منت کشی اگه یه بار با هم قهر کردیم بعد این دفعه قبل از اینکه قهر کنیم اون میگفت نوبت توئه من میگفتم نخیر نوبت توئه فائزه از دوستای دبیرستانمه بعد می دونین چطور قهر کردیم به من گفت با ماشین بیا دنبالم منم رفتم دنبالش نیم ساعت وایسادم توی هوای برفی نیومد منم فکر کردم رفته قولشم زیر پا گذشته بعد من با خواهرشم دوستم اون هم به خواهرش گفته من یک ساعت وایسادم نیوده گفتم خوبه والا به جای معذرت خواهی اینو میگه بعد قهر کردیم تا امروز که اون به بهونه ی تولدم اس ام اسم داد هرچند فرداست بعد منم جوابشو دادم همین الانم تو دانشگاهم شاید بعدش برم کتابخونه امروز ستاره خان ولو هم پیدا نشده و البته اون الهه جون رو دوست داره که اون هم با سونیا کلاس داره که من از سونیا پرسیدم گفت الهه نیومده حتما دم ایستگاه وامیسته اگه الهه سوار شد اون هم سوار میشه میاد!!!!در هر حال به من چه اونا هم محله ای سمانه هستن.دایی الهه هم به اون وبلاگم نظر داده بود و تولدمو تبریک گفته بود اون اسمش امیر هست و پسر خاله ی فائزه و دایی الهه میشه تازه قبلش گفته بود با اینکه قبلا به وبلاگم نظر میداد که شنیده بودم وبلاگتون قشنگه با خودم گفتم کار فائزه و خواهرشه به خاطر همین زش پرسیدم از کی گفته بود از یه دوستات منم فهمیدم درست حدس زدم بعد هم که تبریک گفته بود.

فعلا

بای

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 118
  • بازدید کلی : 3,360